دوست دخترو دوست پسر

(*·.¸(`·.¸ سرگرمی و عشاق¸.·´)¸.·*)

میون بودو نبود عشق قطراتی میبارد از کلمات عاشقانه به وبلاگ سرگرمي و عشاق خوش آمدید

دوست دخترو دوست پسر

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

میگم خدا چرا چرا من را بر این زمین آوردی چرا من را بر این زمین آوردی که اینطور ببینم درد بی درمان آدمین را چرا زندگی اینطور شود که بمیرد که زنده کند چرا باید همه به یک چیز فکر کنند زندگی و پول و هوس چرا زندگی ما روی اینها میچرخه شهرت ، مقام ، نفرت چرا دنیا انقدر تاریکه خدا چرا دلم گرفته نمیدونم غمم رو به کی بگم با که کسی در میون بذارم دیگه به کسی اعتماد ندارم جز خودت خدا زندگیم بر پایه دروغ آیا یا راستی؟
بریم سراغ قصمون قصه غم ، قصه قهر و آشتی
خوب این یه قصه سادست از زبانه یه بنده حقیر
شاید به زبان دوستان بد بیاد اما من با زبون خودم حرف میزنم اگر بد شد ببخشیدبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com
یکی بود یکی نبود
روزی روزگاری در زمان نه چندان دور یه پسری تو یه شهر زندگی میکرد بچه خوبی نبود اما همه میگفتن خوبه شیطونه خوب اینارو ول کنیم خوب یه روز پسرک که دیگه بزرگ شده بود وقت ازدواجش شده بود سربازیشم رفته بود تو پارک قدم میزد یعنی بگم تا حالا نشده بود با دختری حرف بزنه   اصلا فکرشم نمیکرد
 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com
توی پارک زیر یک درخت سرو یه دختری نشسته بود پسرک اونو ندید گذشت تا اینکه همون روز روی یه نیمکت پسرک نشسته بود داشت به زندگیش فکر میکرد که چیکار کنه و نکنه یه دفعه دید یه دختری اومد نشست کنارش اومد پوشه بره یه جای دیگه بشینه اما نتونست نمیدونست چیکار کنه یه کیف داشت توش یه کتاب بود یه کتاب تخیلی در آورد اونو خوند دخترم یه کتاب در آورد اما عاشقانه بلند بلند خوند دیگه پسر کلافه شد ایندفعه دیگه گفت خانم میشه یواشتر بخونی دخترک باز بلند خوند پسرک توجهی نکرد همینطوری گذشت تا اینکه آخرش دیگه پسره بلند شدو رفت حتما میگید بابا این دیگه چه جورشه سرکاریما نه تا آخرشو بخونید به زبانه خودمه طنز حداقلش میخندید دختر هر روز تو همون پارک میومد پسرم از قضا فردا هم اومد راستشو بخوان دخترک جذبش کرده بود رفت روی همون نیمکت دیروزی نشست دوباره دخترک اومد اما ایندفعه با یک ظاهر روحانی حالا حزب الله نگیم اومد نشست کنارپسر، پسر تعجب کرده بودو هی اونورو اونورو نگاه کرد، پسرک پرسید چی شده چادر سر کردین ساکتین حرفی هم نمیزنید، دخترک گفت دیروز اومدم کنارت نشستم با یک ظاهر ساده آرایش کرده تو محلم نذاشتی الان گذاشتی، پسرک گفت من به دختری محل نمیذارم اصلا الانم برام سوال شد برای همونم حرف زدم ما میریم خوش باشی، دخترک گفت صبر کن من هر وقت با اون قیافه راه رفتم شماره نشده روزی به من ندن، پسرک خندید گفت یعنی میخوای بگی شماره بدم یا خیلی خوشگلی، دخترک کمی بهش بر خورد گفت مراقب حرفات باش پسر گفت بابا من بلد نیستم با دخترا حرف بزنم خداحافظ، شما رفت، اما دختر ول کن قضیه نبود دنبالش کرد بدون اینکه بفهمه دید توی یک مغازه کنار پارک انگار کار میکنه خوب اونجام یه رستوران شیک بود پسر اونجا کارسون بود خوب دختر رفت تو تا سفارش بده پسر اومد سفارشو با کمال احترام گرفت و بدونه هیچ حرفه اضافه ی رفت دخترک تعجب کرد سفارششو خوردو رفت رفت شبش با دوستاش اومد با همون ظاهر آرایش شده پسرک باز اومد سفارشو گرفتو باز محلی نذاشت دخترک گفت میخوام مخه اینو بزنم شرط ببندید شرط بستن همه چی حل شد یه روز پسر با دوستاش تو روزه تعطیل رفته بودن پارک جنگلی برای دوچرخه سواری اینجور کارا دیدن یه ماشین داره یه دختررو اذیت میکنه پسرک دقت کرد دید همون دخترست به دوستاش گفت بابا ولش کنید این کارش اینه ولش کردن اونام به راهشون ادامه دادن اما اون ماشین ولشون نکرد تا اینکه یه مشکلی پیش اومد نمیدونم اسم این پسرو از کجا میدونست دختره صدا کرد سعیدددددددددددددددددد تا صدا کرد پسر حیرت زده تعجب کرده بود اما چون دیگه اسمشو صدا کرده بود دویدو رفت پسررو با دوستاش از تو ماشین کشیدن بیرون ده بزن زدن تا خوردن زدنشون بعد هیچی کارشون تموم شد و پسرا هم در رفتن اومد سعید بره با دوستاش گفت اسم من ساراست سعید محل نذاشتو رفت رفت فرداش دید اومدن رستوران دارن سراغ اونو میگیرن به کارمندا و گارگرا گفته بود اگر اومدن من نیستم، اما یکیشون چشمش یکی از دخترا رو میگیره میگه اون کجاست میرن فرداش میان،  فرداش سارا با یه پسر اومد هی میگفت و میخندید سعید اومد سفارش گرفتو یه نگاه سردو نگرانم به دختره کرد موقع تصفیه حساب سعید یه کاغذ داد به سارا سارا خوشحال که نقشش گرفت اما نه نگرفت سعید تو اون نامه نوشته بود سعی کن با پسرا نباشی بازیت میدن اینقدرم سعی نکن منو گیر خودت بندازی من اینکاره نیستم سارا دیگه نمیدونست چیکار کنه سعیدم بگی نگی دلش میخواست دوست شه سارا اونم یه نامه نوشتو داد به کارسون اون رستوران تا بده به سعید سارا نوشته بود من دوست دارم با پسرا باشم چون خوشم میاد دلم میخواد باهاشون بگم بخندم منم تورو تا گیر نندازم ولت نمیکنم سعید گفت باشه قبوله بیا ببینیم همو سعید قبول کرد اما میخواست سارا رو به اشتباهی که کرده برسونه خوب فرداش دید شمارم سعید دادو شمارم گرفت صبح تا شب با هم حرف میزدن در مورد هرچی تا اینکه یه روز سعید گفت سارا میگم بیا با هم ازدواج کنیم سارا تعجب کرده بود گفت بذار فکرامو کنم گفت من فردا میام خواستگاری خوب دقت کنید جای حساسشه سعید اومد رفت پیشه یکی از دوستاش گفت یه مادر ردیف میکنی خودتم میای، با مادر دوستش رفتن خواستگاری حالا سعیدم چند تا خالی بست من لیسانس کامپیوتر دارمو این کاری هم که میکنم کاره ثابتم نیستو ماشین دارم خونه تو فلان جا دارم ویلا اونجا دارم اما قشنگیش این بود آخرش گفت اینارو ندارم من یه آس و پاس فکر کنید یه آدم ساده پدر سارا خوشش اومد سعید داشت نقشش میگرفت پدر سارا گفت فردا میریم نامزدتون کنیم سعید دیگه فکر اینجاشو نکرده بود عقد کنن گفت موقت چون بهتر بشناسیم همو پدر سارا هم قبول کردی فردا رفت عقد موقت کنند که مرحم باشن بعد گذشت یه یک ماهی گذشت تا سعید گفت سارا مادرم دعوتت کرده خونمون بیا سارا قبول کرد، سارا اومد اومد دید کسی خونه نیست سعیدم درو قفل کرد بعد گفت سارا بشین سعید جدا عاشقش شده بود گفت سارا نگاه من و تو الان دو ساله با همیم من روزه اولم که با تو دوست شدم میخواشتم به اینجا برسم که اشتاهتو بهت بفهمونم اون مادر واقعی من نبود اومدیم خواستگاری و اونم برادرم نبوداونا دوستام بودن خوب حالا بذاربگم من درو برای این قفل کردم تا راحت حرفامونو بزنیم خوب تو میگی من دوست دارم با پسرا باشم پسرا اینن دوست دارن کارشونو پیش بکشن ممکنه تو با یه پسر دوست میشی پسره اینطوری هم نشه که عقد موقت بشین به زور ورت میداره یه بلایی سرت میاره شماها چون تحملتون از ما پسرا کمتر زود گم میکنید خودتونو نگاه سرتونو کلاه میذارنو یه پولی ازتون میچاپن خوب یه یه ساعتی با هم حرف زدن تا آخرش سعید گفت برو خونتونو بشین به کارت برس به مادر و پدرتم بگو اون یه کلاه بردار بود دیگه سراغ منم نگیر سارا رفت خونشون رفت تو اتاقشو شروع کرد به گریه مادرش اومدگفت چی شده سارا جان گفت مامان من این همه سال با کی دوست بودم با یه پسر که همه چی رو بهم یاد دادو رفت سارا همه چی رو از روز اول آشنایشون تعریف کرد تا امشب برای مادرو پدرش پدر سارا گفت دخترم اون اومده بود تو روبه اشتباهات برسونه نه اینکه با تو دوست باشه پدرش گفت اگر واقعا فکر میکنی اون آدمه زندگیته برو دنبالش سارا نشست فکر کرد فرداش رفت در خونه دوسته سعید گفت سعید کجاست گفت سعید کارشو انجام داد رفت سارا با تعجب گفت کارشو کدوم کارو گفت همون راهنمایی تو و من و همه دوستاش سارا گفت یعنی چی گفت این کارش اینه همه رو برادر و خواهر خودش میدونه با اونا دوست میشه اشتباهاتشونو نشون میده دوسته سعید داستانشو برای سارا تعریف کرد اونم یه جوری بود فقط به دخترا اعتماد میکرد سعیدم به یه طرفند جالب اونو به اشتباهاش رسوند با تلفن با یاهو با چت  اون به دوسته سعید که اسمشم آرش گفته بود دختره تا روزا و شبا با هم چت میکردنو اس ام اس بازی حرف میزدن سعیدم صداشو شبیه دختر میکرد صحبت میکردشارژ و یه جوری سعید ازش میچاپید تاروزی که سعید گفت بیا ببینیم همو من رفتم گفت بیای من میشناسمت رفتم دیدم یه پسره قد بلند اومدو گفت سلام آقا آرش گفتم بله گفت من سپیده هستم گفتم سپیده شما که پسری خندم گرفته بود بعد سعید شروع کردو گفت قضیه چیه چه جوری منو دیده آشنا شده با من خوب وقتی طریف کرد سارا گفت یعنی اون اصلا هیچ جا بن نمیشه گفت نه الانم اومد با من خداحافظی کردو گفت اینو به تو بدم نوشته بود سارا جان من کارمو انجام دادم تو و آرشم دوستای خوبی برای هم میشید با هم عروسی کنید توی پاکتم یه ادرس بود با آرش رفتن آدرس دیدن یه آپارتمان بزرگ از نگهبانی روی آدرس نوشته بود سعید پور نیا پرسیدن یه دفعه نگهبانی یه سند با یک کلید داد بهشون با یک پاکته دیگه که داد به آرش آرش جان ایشالله زندگی خوبی داشته باشید خوش باشید قربانت سعید پور نیا
 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com
یه ادرسم با یه شماره زیرش بود زنگ زدن گفتن آقای پور نیا گفتن صبر کنید سعید گوشی رو گرفت گفت ارش جان ممنون که زنگ زدی من مدیر یه شرکتم خواستی بیا اینجا کار بهت بدم خوشحالم کردی خداحافاظ تموم شد آرش با سارا ازدواج کرد سعیدم به کارش رسید راستی یادم رفت بگم سعید زن و بچه ام داره ها خوش باشید اگر بد بود به بزرگیتون ببخشید خداحافظ
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com
 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:دوستی , دخترو پسر,قهر و آشتی ,

] [ 19:27 ] [ چوقول و فرزاد ]

[ ]